ص: ٢ خرما
ن: ١ بشقاب باقالی پلو با مرغ
ع: ١ پرتقال، ١ ل آب انار، ٢ خرما، ١ ل شربت سرکه و عسل، ٢ ق روغن زیتون
ش: ١ کاسه برانی اسفناج، ٣ کف نان جو، ١ کیوی، ١ پرتقال، ١ خیار، ١ سیب، ١٠ فندق، ١ ق عسل
امروز ظهر منزل پدر بزرگم بودم که حدود ٩٠ سال سن دارد. هربار که آنجا هستم بابت خوردن غذا مکافات دارم. به زور برای ناهار نگهم داشتند. یا باید هرآنچه می دادند می خوردم یا اینکه دلخوری بالا می گرفت. کم مانده بود کار بالا بگیرد که تسلیم شدم و شروع به خوردن غذا کردم. مادر بزرگم هم با یک کفگیر پر بالای سرم ایستاده بود و مترصد فرصتی بود تا بشقابم را دوباره پر کند!
فردا هم برای کاری باید دوباره به آنها سر بزنم اما شرط کرده ام که برای ناهار نمی مانم و نباید به زور به من غذا بدهند! در ظاهر که قبول کردند ولی باز فقط خدا می داند که فردا چه خواهد شد. والله اعلم.