خاله عزیز، مادر عزیزتر
چهارشنبه، ۲۸ اسفند ۹۲
دیروز صبح در جایی با مادرم قرار داشتم. وقتی از ماشین پیاده شدم حدود ١٠٠ متری از مادرم فاصله داشتم و دیدم که خاله ام هم همراه مادرم آمده است. خاله گرامی از همان فاصله دور تا مرا دید گفت:" آفرین چه قدر لاغر شدی، رژیمت رو ادامه بده" !
به طرز واضحی معلوم بود که مادرم از خاله خواسته بود که به من روحیه بدهد. به روی خودم نیاوردم و سعی کردم لبخندم بیش از حد نباشد که نفهمند که من چون رژیم گرفته ام مراقب خورد و خوراکم هستم و به این راحتی ها "گول" نمی خورم!
- چهارشنبه، ۲۸ اسفند ۹۲
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.