کاهش وزن و رژیم لاغری !

برنامه رژیم لاغری و کاهش وزن برای تناسب اندام و رژیم غذایی مناسب و سالم

کاهش وزن و رژیم لاغری !

برنامه رژیم لاغری و کاهش وزن برای تناسب اندام و رژیم غذایی مناسب و سالم

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تصادف» ثبت شده است

ن: ٣ انجیر

ع: ١ ل چای زیره، ١ ل آب لیمو شیرین

ش: ١ بشقاب سالاد کاهو و کلم، ١ بشقاب سبزیجات، ١ کاسه ماست و خیار، نصف سینه مرغ، ١ ل دوغ سنتی، ١ کیوی، ١ پرتقال


به خاطر پروژه مهمی که در شرکت در حال انجام بود، ٥٠ ساعت نتوانستم بخوابم، حدود ساعت نه و نیم دیشب بود که احساس کردم اگر همین حالا حرکت نکنم ممکن است دوباره وسط رانندگی خوابم ببرد و تصادف کنم لذا بلافاصله به سمت خانه حرکت کردم و تقریبا ده و ربع به خانه رسیدم. البنه باز تا ساعت ٣ نیمه شب نتوانستم کار را رها کنم و وسط کار روی مبل خوابم برد!

صبح هم متاسفانه بیدار شدم. همسرم می گفت که هرچه تلاش کرده بیدارم کند من بیدار می شده ام و حرف هم می زده ام ولی من چیزی یادم نیست.

ص: ٥ کف نان سنگک، ٥ ق پنیر، ١ ل چای شیرین، ٣ انجیر، ٢ ق ماست کفیر

د: ١ ل چای سبز و دارچین

ن: ٤ ق عدس پلو، ١ کاسه املت متاسفانه بسیار چرب، ١ کف نان سنگک

ع: ١ ل آب کرفس و گریپ فروت، ١٠ فندق

ش: ١ کاسه سوپ جو، ٣ کف نان جو نازک، ١ ل آبغوره، ٢ ق روغن زیتون، ١ ق عسل


چون از بعد از تصادف ماشین تعمیرگاه است، امروز هم با آژانس بیرون رفتم. ساعت خروجم از منزل پنج و چهل و پنج دقیقه صبح بود. حدود ساعت شش بود که راننده آژانس خوابش برد و ماشین به سمت چپ منحرف شد و با موانع پلاستیکی کنار خیابان برخورد کرد. طبق معمول خدا رحم کرد و تنها آسیب دیده این سانحه چرت آقای راننده بود!

ظاهرا حوادث در این روزهای آخر سال بد جوری در تعقیب منند و از اینکه با صدقه آنها را دفع می کنم چندان حال خوشی ندارند! 

فالله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین و لاحول و لا قوة الا بالله العلی العظیم

امروز پنجاهمین روز از رژیم لاغری و کاهش وزن من است. در تمام طول ده روز گذشته وزنم روی ١١٠ ثابت مانده بود. ظاهرا علاقه بدنم به اعداد رند بسیار بیشتر از علاقه خود من است!
در این عدم کاهش وزن این چند روز احتمالا تصادف هفته قبل و حادثه بعد از آن، بی تاثیر نبوده است.
الان که از وزن روز پنجاهم چندان راضی نیستم می فهمم که سعدی احتمالا این شعر را در وصف پنجاهمین روز رژیم های غذایی سروده است:

ای که پنجاه رفت و در خوابی   
مگر این پنج روزه دریابی

تقریبا دو روز بود که در مجموع کمتر از ٣ ساعت توانسته بودم بخوابم. روز پنج شنبه هم از حدود ساعت ٦ صبح شرکت بودم و بعد ساعت ٩ تا ١١ برای شرکت در یک جلسه از شرکت خارج شدم. قصد داشتم حداکثر تا ساعت ٢ بعد از ظهر بیشتر در شرکت نمانم ولی از قبل برای مصاحبه با یک متقاضی استخدام که تمام مراحله اولیه را گذرانده بود و تنها منتظر مصاحبه نهایی بود وقت تنظیم شده بود و دو بار هم قبلا به خاطر مشغله من زمان این مصاحبه به تاخیر افتاده بود. خلاصه چشمتان روز بد نبیند، مصاحبه یک ساعتی طول کشید. داشتم آماده می شدم که دفترم را ترک کنم که یکی یکی تعدادی از همکاران با سوالات و نکاتی که همگی مهم بودند سر رسیدند و با هر کدام چند دقیقه ای جلسه گذاشتیم. ساعت حدود چهار و نیم که شد موج جدیدی از خستگی بدنم را فرا گرفت. دیگر ماندن جایز نبود لذا فقط سوییچ ماشین را برداشتم و حرکت کردم.